موسیو گنجشک خان

جیک جیک و ایضا جیکوو

موسیو گنجشک خان

جیک جیک و ایضا جیکوو

  • ۰
  • ۰

به نام خدایی که دوستش داریم و دوستمان دارد



یک داستانیه این پایین، که حالا سعی کردم طنز باشه و در خصوص حمایت از حقوق زامبی هاست، در بازی های رایانه ای.



****

- دادگاه رسمی است!لطفا سر جاهاتون بشینید و سکوت را هم رعایت کنید!

قاضی جمله آخر را خطاب به زامبی هایی گفت که مشغول کشیدن ناخن هاشون روی صندلی های چوبی بودند گفت.سپس سرش را خم کرد تا شرح شکایات رو بخواند اما درون پرونده تنها تکه سنگی بود که روی آن با خطی خرچنگ قورباقه نوشته شده بود " شکایت دارم".قاضی پس از اندکی تامل سنگ را از میان پرونده بیرون کشید و آن را رو به جماعت زامبی که میز و صندلی ها را به طور کل از شکل اولیه در آورده و مشغول ایجاد صداهای عجیب شده بودند کرد و گفت:

- این ... این ... کدوم یکی از شما شاکی؟

یکی از زامبی ها که صدایش جان می داد برای آواز خواندن زیر دوش حمام داد زد:

- از اونا!از اونا!

قاضی با چهره ای کلافه به جماعتی نگاه کرد که زامبی مو بنفش به آن ها اشاره کرده بود.جمعی مودب و ساکت و کت و شلواری ، به قیافه شان هم نمی آمد که روزی از کنار دکه سیگاری هم رد شده باشند.با این حال قاضی باز با بی حوصلگی سرش را به سمت زامبی ها بر گرداند و گفت:

- اونا چی؟

- من از شون شکایت دارم!

- من گفتم کدومتون شاکیه!

زامبی برای لحظه ای جویدن پای پسرخاله اش که مشغول جویدن آرنج او بود دست برداشت و با تعجب گفت:

- شاکی دیگه چیه! اینجا کجاست؟ من می خوام برم قبرستــــــون!

قاضی به شدت خودش را کنترل می کرد تا از همان جا سنگ را به سمت آن ها پرت نکند(من بودم پرت می کردم!).به سختی خودش را کنترل کرد و با دستانی که آن ها را روی سرش گذاشته بود فریاد زد:

- پس شاکی کیه؟!

برای لحظه ای تمام زامبی ها از جویدن دست برداشتند و سرشان را بالا کردند.ناگهان یک زامبی از میان آنان بیرون پرید.کت و شلواری پوشیده بود که از چندین نقطه جر خرده و بیشتر می شد گفت تی شرت و شلوارک است عینکی هم از گوش چپش آویزان بود. سه تا تار مو هم مجموعا داشت که از سمت چپ سر به سمت راست برده و در گوشش فرو کرده بود ظاهرا برای این که یهو سیخ نشوند! کمی به جلو لنگید و گفت:

- ما همه شاکی هستیم! از این جماعت بازیساز و خیلی عالمه بازیباز!

قاضی که چهره اش یه جوریی شده بود که انگار چندشش شده گفت:

- خیلی خب. می شه بگید اونجا چی کار می کردید!

زامبی در حالتی که دهانش را باز کرده و کمی اونوری اش کرده بود و به خیال خودش لبخند ژوکوند تحویل می داد گفت:

- چیزی نیست جناب قاضی،یه کم لباسم بوی آدمیزاد می داد و بچه ها هم گرسنه شون بود دیگه... بد دردیه گرسنگی!

- بله!

قاضی با لبخندی جمع و جور چشمانی نگران آب دهانش را قورت داد و به زامبی خندان که سرش را به شدت بابت تاسف تکان می داد ( یا شاید قاضی دلش می خواست فکر کند بابت تاسف است ) نگاه کرد. زامبی ناگهان دستش را بالا برد (جوری که زیر بغل کت هم جر خورد!) و چیزی نمانده بود قاضی از صندلی اش بیافتد. فریاد زد:

- من اعتراض دارم!

قاضی که عینکش را صاف می کرد رو به زامبی گفت:

- به چی اعتراض دارید ... جناب ... جناب...جناب زامبی!

زامبی که سعی می کرد لبخند بزند رو به قاضی گفت:

- الان می گم... جناب قاضی من و تمام این جمعیتی که پشت سر من هستند از این وریها شاکیند! راستی اون یارو که اون ته نشسته هم با ماست!
در انتهای سالن یک نفر که سرش یک هرم سیاه بود نشسته بود و برای حاضرین دست تکان می داد.قاضی با نگاهی پرسشگرانه رو به زامبی گفت:

- اممم،میشه یه کم بیشتر راجع به شکایتتون توضیح بدید.لطفا.

قاضی لطفا را با دیدن دهان نیمه باز زامبی که مشغول بیرون کشیدن یک تکه استخوان که احتمالا استخوان شصت پا پود اضافه کرد.زامبی پس از چند دقیقه که موفق شد استخوان را بیرون بکشد( بگذریم از صداهایی که در آورد و چیز هایی که کف سالن ریخت!) با همان لبخند ملیح رویش را به سمت قاضی برگداند و گفت:

- می دونید که معده رو اذییت می کنه،تازه معده منم حساسه ... راستی چی می گفتیم؟!

قاضی دهانش را باز کرد تا جواب بدهد اما قبل از آن زامبی سرش را به طرف دیگر چرخواند تا دهانش بسته و چهره اش عصبی و جدی به نظر برسد و سپس ادامه داد:

- این ها! این موجودات رذل که چهره ای نا متناسب از ما موجودات ملوس و ظریف نشان دادن! ما تقاضای اعاده حیثیت داریم! این آلباتروس های در حال انقراض هرجا که ما رو می بینند بنگ بنگ یا پخ پخ! ما مظلوم واقع شدیم جناب قاضی!

پیش از آن که کسی بتواند حرفی بزند مردی از میان مردان خاکستری دستش را بالا برد فریاد زد:

- اعتراض دارم!

- وارده.

- جناب قاضی، وقتی یه موجود زشت و بد قواره با لباس های پاره پوره و و دستایی که به سمت شما دراز کرده فریاد زنان به سمت شما بدوه شما به اون گل می دهید! مسلما نه!

پیش از آن که قاضی بتواند حرفی بزند زامبی جواب داد:

- ما کلا خون گرمیم!وقتی یه نفر رو می بینیم زود می ریم استقبالش.حالا چون زود صمیمی می شیم یا یکی دوتا شوخی خرکی که دلیل  نمی شه با اره برقی نصفمون کنن یا نارنجک بندازن تو حلقمون یا چمیدونم ... جناب قاضی خود شما وقتی یکی از دوستاتون گازتون می گیره که نمی کشیدش!می کشید؟! با تفنگ کله اش رو می پرونید؟! با چوب بیسبال چشماشو در میارید؟! راستی قاضی این مردک به ما توهین هم کرد لطفا این مورد رو هم مبذول کنید!

زامبی سپس سرش را به طرف دیگر انداخت و سعی کرد لبخند زنان به نظر برسد و قاضی به فکر فرو رفت که تا به حال کدامیک از دوستانش او را گاز گرفته اند...
  • ۹۵/۰۴/۲۳
  • بوق بوقیده پور

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی